ترجمه و گردآوری: مهدخت پریشانزاده
ترس شاید فلجکنندهترین احساس دنیا باشد که گاهی با انسانها زاده میشود. اما آیا راهی برای غلبه بر آن و توقف زندگی توام با ترس وجود دارد؟ در این مطلب با دیدگاه سادگورو، عارف بزرگ هندی در مورد نحوۀ رویارویی با ترس آشنا میشویم.
سادگورو میگوید: «دلیل ترس تنها این است که تو با جریان زندگی، زندگی نمیکنی، بلکه در ذهنت زندگی میکنی.»
ترس تو همواره از این است که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. این بدان معناست که ترس تو همیشه از چیزهایی است که وجود ندارد. اگر ترست درباره چیزهایی است که وجود خارجی ندارد، ترس تو بطور صد در صد خیالی است و اگر در حال رنج بردن از چیزهایی هستی که وجود ندارند، ما آن را جنون و دیوانگی مینامیم. مردم در سطح اجتماع شاید میزان از دیوانگی را بیشتر نپذیرند، اما اگر شما از چیزی بترسید که وجود ندارد، آن نیز نوعی دیوانگی و جنون است.
مردم همیشه در حال رنج بردن از چیزهایی هستند که دیروز اتفاق افتاده یا ممکن است فردا اتفاق بیفتد. بنایراین همیشه از چیزی رنج میبرید که وجود ندارد. بطور ساده این بدان دلیل است که ریشه در واقعیات ندارید، بلکه ریشهتان در ذهنتان است.
یک بخش از ذهن مربوط به حافظه است و بخش دیگر ذهن مربوط به خیالپردازی که هردوشان به نوعی تخیل هستند. چرا که در این لحظه وجود ندارند.
شما در خیالاتتان گم میشوید و این ریشۀ ترسهایتان است. اگر ریشه در واقعیت داشته باشید، دیگر ترسی وجود نداشت. کاری که ترس با ما انجام میدهد این است که حد و مرزهایی برایمان قرار میدهد. ترسی که برای خود ساختهاید همیشه در حال مرزگذاری است. اگر برای خود مرز بگذارید و زندگیتان را محدود به آن مرزها کنید، ممکن است احساس امنیت نمایید اما مشکل اینجاست که حمایت زندگی را از خود دور کردهاید. درحالیکه زندگی، خود حامی شماست و این حمایت، حمایت واقعی است.
ذهن متوهم
باید تصمیم بگیرید آیا به این دنیا آمدهاید تا زندگی را تجربه کنید یا از زندگی دوری کنید. اگر آمدهاید زندگی را تجربه کنید، یکی از شرایط آن، داشتن قدرت است. اگر قوی نباشید، زندگی ضعیف و بی برکتی را تجربه خواهید کرد.
زمانی که از ترس به عنوان ابزاری برای حمایت از خودتان استفاده میکنید، قدرتتان کم شده و پایین میآید. به محض اینکه قدرتتان پایین آمد، تواناییتان در تجربۀ زندگی از بین میرود و تبدیل به یک کیس روانی میشوید. در آنصورت دیگر هیچ چیز فوقالعاده و جذابی را تجربه نخواهید کرد. چرا که وقتی پراز ترس هستید، حس تسلیم و رهایی ندارید. نمیتوانید بخوانید، برقصید، بخندید، گریه کنید و هیچ کاری که معنای زندگی است را نمیتوانید انجام دهید. فقط میتوانید یک جا بنشینید و برای زندگی و تمام خطرهایش افسوس بخورید.
اگر با دقت ببینید دقیقا از چه میترسید، آنگاه متوجه خواهید شد که ترس شما هرگزازآنچه اتفاق میافتد نیست ، بلکه همیشه دربارۀ چیزی است که شاید اتفاق بیفتد. ترستان همیشه از آینده است. آیندهای که هنوز اتفاق نیفتاده. بنابراین ترس به معنای رنج بردن از چیزی است که موجود نیست و اگر از چیزی که وجود ندارد در حال رنج بردن هستید، حالا آیا باید شما را عاقل نامید یا دیوانه؟
تنها چیزی که به شما تسکین میدهد این است که بگویید: «همه مثل من هستند.» و احساس کنید اکثریت با شما هستند! اما این مساله، ترس شما را موجه نمیکند. چرا که شما در حال رنج بردن از چیزی هستید که وجود ندارد.
چگونه بر ترس غلبه کنیم؟
ترس محصول زندگی نیست. ترس حاصل یک ذهن متوهم است. تو در حال رنج بردن از چیزی هستی که وجود ندارد. چون ریشه در حقیقت نداری. ریشه در ذهنی داری که دائما در حال غرق شدن در گذشته و آینده است. واقعیت این است که هیچ چیز از آینده نمیدانی و فقط یک تکه از گذشته را گرفتهای، همان را الگوی ذهن ساختهای و فکر میکنی آینده نیزهمان است.
“ادامه ی این مقاله را در شماره 113-114 مجله دانش یوگا بخوانید”