جمعه , آوریل 26 2024

مزیت شکسته شدن !

  
 
 

مزیت شکسته شدن !

مردی غمگین و افسرده نزد شیوانا آمد و به او گفت : سالهاست در بازار مغازه ای دارم و مشغول فروش حبوبات هستم . هفته قبل کدخدا به قیمت مفت و ارزان جنس خواست و من به او ندادم . متاسفانه از آن روز پسر شرور کدخدا با دوستانش مقابل مغازه من می ایستند و به من بی دلیل ناسزا می کویند . من هم به خاطر آبرو و اعتبارم در بازار و حفظ حرمت پدرش چیزی نمی گویمو خودم را به نشنیدن می زنم . اما امروز در ناسزاگویی سنگ تمام گذاشت و هر چه دشنام بلد بود نثار من و خانواده ام کرد و آبروی مرا جلوی خانواده و فامیلم که داخل مغازه نشسته بودند , برد. احساس می کنم خرد شده ام و دیگر خجالت می کشم در مغازه بایستم . همه بازار مرا دیدند که چطور ساکت بودم و همه دشنام ها را شنیدم و با وجود حضور خانواده چیزی نگفتم . احساس می کنم خرد شده ام و درمانده ام . می ترسم فردا در مغازه را بااز کنم او باز مرا بیشتر خرد و خوار کند .
شیوانا با لبخند گلدان شیشه ای را که کنارش بود برداشت و به مرد گفت : این گلدان را روی زمین بگذار .
مرد چنین کرد.
شیوانا گفت : حال گلدان را بردار و محکم بر زمین بکوب ! بعد با این سنگ بر سر تک تک ذراتش بکوب تا خرد و خاکشیر شود . این کاری که به تو گفتم را همین الان انجام بده !
مرد با تردید گلدان را بر زمین کوبید و با سنگی بزرگ تکه های آن را خرد و پودر کرد.
شیوانا گفت : حال اگر کمی از خاک شیشه را برداری چه می شود ؟
مرد گفت : دیگر مثل گلدان سالم برداشتن خاک شیشه راحت نیست و چون ریز شده است به راحتی در پوستم نفوذ می کند و به من آسیب می رساند . اکنون باید از آن پرهیز کنم و این جا را تمیز کنم تا به کسی آسیب نرسد.
شیوانا سنگی بزرگ تر به مرد داد و گفت : بیا با این بر سر خاک شیشه ها بکوب و آنها را خردتر کن !
مرد با تعجب گفت : ممکن نیست ! خرد و خاکشیر که دیگر خرد نمی شود . بدتر باعث می شود گردو غبار شیشه به اطراف بپرد و به کسی که سنگ را می کوبد آسیب برساند.
شیوانا با لبخند گفت : جواب مشکل تو دقیقا همین جاست ! علت اینکه پسر کدخدا جرات می کرد مقابل مغازه تو خط و نشان بکشد و داد و فریاد به راه بیندازد این بود که می دانست تو به خاطر آبرو و اعتبار چند ساله ات و اینکه نمی خواهی جلوی بقیه بشکنی , کوتاه می آیی و چیزی نمی گویی.جسارت او به خاطر این بود که می دانست گلدان شیشه ای آبرویت را دوست داری و حاضر به شکستن آن نیستی. اما وقتی او پا را از گلیم خود فراتر گذاشت و گلدان را شکست به تو هدیه ای داد که تو تا امروز نداشتی ! او تو را خرد و خمیر کرد , غافل از اینکه الان بلایی به جان خود خریده است که قبلا وجود نداشت .مگر نگفتی خرد و خاکشیر شده دیگر خردتر نمی شود . تو الان به قول خودت خرد و شکسته شده ای . خودت گفتی چیزی که خرد شده دیگر خرد نمی شود . پس نباید دیگر واهمه ای از شکسته شدن داشته باشد . من به تو نمی گویم چه کاری انجام دهی , ولی مطمین هستم از این پس پسر کدخدا و دوستانش از نزدیک مغازه تو حتی عبور هم نمی کنند . آنها می دانند کسی که شکسته و خرد شده چقدر راحت ضربه ها را رد می کند و با تکه های خرد شده وجودش چه آسیبی می تواند به ضربه زننده برساند. سکوت و رفتار آرام تو آنها را بیشتر ترسانده و مطمین باش دیشب تا صبح از وحشت نخوابیده اند . آنها می دانند لایق چه فرجامی هستند و به همین دلیل دیگر سراغ تو نمی آیند . بنابراین با خاطر جمع به سراغ مغازه ات برو و مانند گلدانی رفتار کن که شکسته و خرد شده و دیگر از این که هست خردتر نمی شود.


درباره ایران یوگا

پیشنهاد ما به شما

کسب و کار درجه یک علی آقا

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *