جمعه , مارس 29 2024

آنها می دانند!

  
 
 

آنها می دانند!

زنی با چند بچه قد و نیم قد نزد شیوانا آمد و به او گفت : شوهرم دامدار است و درآمد خوبی دارد . اما به جای اینکه ثروتش را خرج تغذیه و رفاه همسر و کودکانش کند خرج لباس و اسب و تجملات خودش می کند و دایم سعی می کند با پول ریختن به پای دوست و آشنا به آنها ثابت کند که از لحاظ مالی وضعش عالی است و از بقیه جلوتر است.

شیوانا با تعجب پرسید : این آدمهایی که شوهرت پولش را برای آنها خرج می کند از احوال و تنگدستی شما با خبرند ؟

زن سرش را پایین انداخت و گفت : آری , آنها گاهی به در منزل می آیند و وضع من و بچه ها را از نزدیک می بینند . اما هیچ نمی گویند و می روند. انگار فقط همسرم را قبول دارند.

شیوانا لبخندی زد و به زن گفت که به خانه بازگردد.

روز بعد شیوانا سراغ شوهر آن مرد را گرفت .مردی را نشانش دادند با لباسی شیک و گران قیمت که در خوراک خوری دهکده جشن گرفته است. شیوانا به آنجا رفت و کنار مرد نشست و آرام در گوش او گفت : همه اهل دهکده می دانند !

مرد با تعجب گفت : چه چیزی را ؟!

شیوانا دوباره آهسته گفت : اینکه زن و بچه تو در خانه دچار فقر و تنگدستی هستند و این حرکات تو نمایشی و ظاهری است .

مرد با عصبانیت گفت : این غیر ممکن است ! هیچ کس نمی داند. من دارم پول خرج می کنم . این نشانه ثروتمندی و دست و دلبازی من است !

شیوانا با لبخند رو به حاضران کرد و گفت : دوستان مردی را می شناسم که فقط به ریخت و لباس خودش می رسد و حاضر است پول و ثروتش را برای غریبه ها خرج کند , اما از تامین نیاز ابتدایی خانواده اش سرباز می زند. به نظر شما باید با چنین مردی چگونه برخورد کرد؟

آدم های حاضر در مهمانی با پوزخند گفتند : او آدم ساده لوحی است . باید پولش را گرفت و از او تا توانگر است استفاده کرد.نباید به او دل بست چون کسی که به خانواده خودش رحم نکند , مطمینا با دوستانش هم مهربان نخواهد بود.

شیوانا آهسته در گوش مرد گفت : دیدی آنها خوب می دانند !

می گویند از آن روز به بعد مرد دامدار دست از رفیق بازی ببرداشت و خانواده اش را تامین کرد. چند ماه بعد گذر شیوانا به همان مهمان خانه ای

افتاد که دوستان قدیمی مرد دامدار همیشه اطراق می کردند.از آنها سراغ مرد دامدار را گرفت . آن دوستان با پوزخند گفتند :  از آن روزی که فهمید ما می دانیم واقعیت چیست دیگر سراغمان نمی آید و سرش گرم خانواده اش شده است.حیف شد که او را از دست دادیم . اصلا نفهمیدیم به یکباره چه اتفاقی افتاد؟

شیوانا لبخندی زد و گفت : هیچ اتفاقی ! او فقط چشمانش باز شد و فهمید که چیزی برای مخفی کردن ندارد و همه می دانند حقیقت زندگی او چیست . تا فبل از آن گمان می کرد شما تصور دیگری از او دارید و به خاطر حفظ این تصور پول خرج می کرد. اما از لحظه ای که فهمید همه حقیقت را می دانند فهمید که تصوری که در ذهن دارد در ذهن دیگران نیست و بقیه چیزهایی که او سعی می کند مخفی کند را بسیار کامل می دانند. او شما را رها کرد چون فهمید همه چیز را می دانید.

ارزش نقش بازی کردن هایش با این فهمیدن به یکباره فرو ریخت و او همانی شد که باید می بود.

 

 

درباره ایران یوگا

پیشنهاد ما به شما

کسب و کار درجه یک علی آقا

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *