حکیم عمر خیام نیشابوری؛ فیلسوف، منجم، شاعر و ریاضیدان قرن چهارم ه.ق ازجمله کسانی است که با اشعارش فلسفۀ زندگی را به چالش میکشد، ویژگی اصلی اندیشههای او پرسشگری است. او همواره بر روی نقاط اصلی زندگی بشر دست گذاشته و هستۀ اصلی و بنیادین رباعیاتش طرح همین پرسشهاست. او با آنکه زندگی خویش را وقف اندیشه و دانشورزی کرده، سرانجام به این باور رسیده است که چیزی از راه و روش زندگی نمیداند، آنانی هم که با نور دانش محفل اصحاب را منوّر ساختهاند، نتوانستهاند گامی از این تنگنای تاریک بیرون نهند؛ چراکه محصول دانش و خرد آنان در گشودن رازهای هستی، افسانهای بیش نبوده است. رباعیات خیام در سال 1895 میلادی توسط پژوهشگری انگلیسی به نام فیتزجرالد Fitz Grald به انگلیسی ترجمه شد که در همان سالها شهرت جهانی پیدا کرد. ازجمله طرفداران رباعیات خیام، یوگاناندا (1952-1893) استاد بزرگ یوگاست که بامطالعۀ آن تفسیری را بر این رباعیات نوشته است. در اینجا به بررسی برخی اشعار خیام، ترجمۀ آنها توسط فیتزجرالد و تفسیر آنها توسط یوگاناندا میپردازیم.
ابر آمد و باز بر سبزه گریست بی بادۀ گل رنگ نی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟
And we what now make merry in the room
They left and summer dresses in new bloom,
Ourselves must we beneath the couch of earth
Descend ourselves to make a couch; for whom?
ترجمان رباعی توسط فیتزجرالد
در این تماشاخانۀ هستی که بازیگران پیش آن را ترک کردهاند، اکنون ما به رقص و پایکوبی برخاستهایم و نظاره میکنیم این بهار دلکش را که در خدمتی جمیل جلوهگر است، اما لحظهای دیگر ما نیز باید در پردۀ مرگ نهان شویم و خاک خود را بستر پایکوبی دیگران کنیم.
تفسیر روحانی حکیم یوگاناندا
زندگی درگذر است و فراخنای جهان بهمثابۀ تماشاخانهای است که هر زمان بازیگرانی چون ما درصحنۀ پر زیب و زیور آن نقش خود را بازی میکنند و بیخبرند که پایان بازی آنها کی خواهد بود و ما که اکنون لباس نمایش به تن کرده و در تابستان حیات بر صحنه میخرامیم نیز باید نقش خود را ایفاء کنیم، زیرا این جامۀ تن را بهزودی از ما بازخواهند گرفت و آن را بر تن بازیگران تازهای خواهند آراست، پس تا آن هنگام که در این حیات نقشی به عهدۀ ماست، باید آن را به زیباترین وجه ایفاء کنیم. پس نخست باید هدف نمایش را دریابیم و بدانیم که نقش خاص ما در آن چیست و نباید نسل پس از نسل در جهل و بیخبری بر صحنه آییم و بگذریم، آنچنانکه حیوانات میآیند و میروند، بلکه ما باید از طریق همراز شدن باخدای خویش، رمز و راز حیات را کشف کنیم و بدانیم که اینهمه موجود، چرا از مرگ به حیات و از حیات به مرگ میروند و این چه قانونی است که علیالدوام گروهی میآیند و غوغا و هیاهو میکنند و خاموش میشوند و دیگران بر اجساد آنها همچنان بیخبر به غوغای حیات ادامه میدهند، چون این رمز را دریابیم و احساس کنیم که لحظهای دیگر نوبت ما برای خروج از صحنۀ نمایش فرا خواهد رسید، فرصت را غنیمت خواهیم شمرد و از اینهمه مواهب زیبای طبیعت بهره خواهیم گرفت و نخواهیم گذاشت شادیهای غفلت آمیز، گذران ما را از لذت و سعادت جاودانه که تنها در وصال با حضرت حق میسر است، محروم کنند.
Ah! Myself, fill the cup that clears
Today of past regrets and futures fears
Tomorrow? Why, tomorrow I maybe myself with yesterday’s Seven thousand years
رباعی خیام
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا چو از این دیر فنا درگذریم با هفت هزار سالکان همسفریم
ترجمان رباعی توسط فیتزجرالد
محبوب من.
جام را از آن شراب پر کن.
که غصههای دیروز و اندیشههای فردا را از دل فروشوید
فردا کجاست؟ که وعدۀ آن میدهی
شاید فردا من به قافلۀ هفت هزار سالکان دیروز پیوسته باشم.
معانی رمزی بعضی لغات
ادامه مقاله را می توانید در مجله 95 مطالعه نمایید