سید عبدالحمید موحدی نائینی
هنوز در بیمارستانم، هرروز در عجبم که این چه سری است که نامسلمانان بینماز چقدر انساناند و بیشتر در عجبم که چقدر مسلمانان سینهزن و روزهدار در تعریف بیخدایان میجنگند. امروز روز چهارم است که بستریام.
از بدو ورود چهرههای خندان دیدم که گویا خدمت به همنوع را وظیفۀ غایی خود میدانند. این بیمارستان دولتی است با حقوق و دستمزد دولتی. امروز هوا گرمتر از روزهای دیگر بود. سه پرستار حوری صفت در سه ساعت متفاوت و بدون هماهنگی با دو حوله و یک دست لباس چون برف به اتاقم آمدند و گفتند یک دوش شاید تروتازهات کند و اما دکتر؛ دیروز باید سیتیاسکن مغزی میشدم، دکتر خودش همراه با یک نفر از پورترهای بیمارستان تا اتاق اسکن آمد. بعد موقعی که داروی کنتراست وارد رگها میشد، دست من را فشرد و آنجا ماند تا اسکن تمام شد و گفت که بعداً همراه با جواب اسکن به دیدارم خواهد آمد. تا آخر وقت صبر کردم، اما نیامد. حدود ساعت یازده و نیم شب که فشارخون میگرفتند، بیدار شدم و دیدم دکتر در حال معاینه است و کلی هم معذرت خواست که به علت یک بیمار اورژانسی نتوانسته زودتر به قولش وفا کرده و برای صحبت در مورد جواب اسکن به دیدارم بیاید. این دکتر فوق تخصص بزرگوار، ششماهه باردار است و علیرغم مرخصی با حقوق و مزایایی که برای زایمان دارد، به مرخصی نرفته است. گفت جواب اسکن هیچ معضلی در مغز نشان نداده است. من هم با خوشحالی پرسیدم که آیا میتوانم فردا مرخص شوم؟
اجازه نداد و گفت تا سلامت کامل باید بمانم. اینجا تلویزیون بزرگی نصب است و من از دیدن مسابقات فوتبال جام اروپا محروم نیستم. از پنجرۀ اتاق که در طبقۀ پنجم است، بیرون را نگاه میکنم تا چشم کار میکند سبزی و طراوت و آرامش میبینم. بیمارستان از تمیزی برق میزند و حتی میشود پابرهنه از سرویس دستشویی استفاده کرد. امید، شادی، زندگی، عشق به همنوع از درودیوار بیمارستان میبارد. دیشب دستگیرۀ آژیر بالای سرم را کشیدم که بلافاصله پرستار جوانی که اصالتاً نروژی است، بالای سرم پدیدار شد. معذرت خواستم که نمیتوانم مسواکم را پیدا کنم و خواهش کردم کمکم کند (برای من کمی سخت بود که باوجود الکترودهایی که به سینه و شکمم وصل بود، خم و راست شوم، لبخندی زد و رفت. فکر کردم که از خواهشم رنجیده، اما باز خوشحال شدم از اینکه حداقل به من خارجی چیزی نگفت و رفت؛ اما چند دقیقه بعد با یک مسواک نو و یک خمیردندان برگشت و با لبخند آنها را روی میز من گذاشت. بازهم از فکر ناصوابم شرمنده شدم. گفت که حالا من از تو یک خواهش دارم. گفتم که از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن، در خدمتم. خواهشش این بود که لطفاً برای کاری که وظیفۀ اوست، از او معذرتخواهی نکنم.
من شرمنده از مسلمانی، شدم آنجا به گوشهای پنهان. عجب، نه ادعایی، نه منتی، نه پزی. چهار روز است که دنبال پیدا کردن نقصی در بیمارستان هستم. به جان عزیزت قاصرم. بجای اينکه از اینهمه زیبایی و وظیفهشناسی لذت ببرم، چهار روز است که حرص میخورم؛ چرا ما که میراث داران خرد و تاریخی کهن به درازی تاریخ یونان و روم هستیم و همچنین مدعی مرحمت ائمه اطهار و مفتخر به زیبندگی به گوهر شریف اسلام، اما در مسلمانی به گرد این قوم غیرمسلمان نمیرسیم.
بگویم که بیاختیار به یاد مرگ پدر عزیزم افتادم که روزهای آخر زندگیاش را در بیمارستان رجایی کرج گذراند. پدر نازنینم در میان نکبت و کثافت بستری بود و به دلیل وضعیت وخیمش اجازۀ جابجاییاش را نمیدادند.
چهار ساعت در محوطۀ حیاط بیمارستان رجایی ایستادم. وقتی دکتر بیرون آمد، سلام دادم که اصلاً جواب نداد. از حال پدرم پرسیدم، از کنارم بدون جواب گذشت و به سمت ساختمان اصلی بیمارستان تند قدم زد.
مجبور شدم در حال سؤال از او کنارش مثل یک پادو بدوم. گفت غروب بیا مطب در چهارراه طالقانی. گفتم چشم. غروب رفتم مطب دکتر و به منشی گفتم. گفت باید ویزیت بدهید که البته دادم و بعد هم زیرمیزی به خود دکتر پرداخت کردم، یعنی خودش خواست و آخر هم به علت سهلانگاری کادر پزشکی، پدر نازنینم فوت شد و پزشکی قانونی هم آن را علیرغم شکایت من و اسناد انکارناپذیر، نادیده گرفت. مهراب عزیزم، در دوگانگی عجیبی ماندهام. آیا خدا اینجا نیست؟ آیا بهواقع این قوم، برگزیدگان خدا نیستند؟ آیا ما واقعاً اهل بهشتیم یا فقط اینچنین تصور میکنیم؟ آیا بعد از مرگ، ما را بلافاصله راهی دوزخ نخواهند کرد و این قوم را راهی بهشت؟ اینجا هیچ زنی حجاب ندارد، اما هیچ مردی هم به خود اجازه نمیدهد که نگاه چپ به یک زن بکند. مگر اینکه خود زن بخواهد که رابطهای ایجاد شود و بگویم که اینجا روابط جز بر پایۀ عشق چیز دیگری نیست. آنچه ما همیشه جستهایم و نیافتهایم. اینهمه پاکی مگر میشود؟ نکند اینجا همان بهشت موعود است؟ نمیدانم واقعاً.
مطلب بالا متن نامهای است که همین چند روز پیش توسط حاجآقا ناصر نقویان که در بیمارستانی در شهر کپنهاک؛ پایتخت دانمارک بستریشده برای فرزندش مهراب نوشته و اخیراً در شبکههای اجتماعی منتشر گردیده است.
نظر شما خوانندۀ محترم در خصوص این نامه چیست؟
حجتالاسلامی که تفاوت دیدگاههای قومی که ادعای مسلمانی میکنند، ولی در رفتارهایشان باید شک کرد و عدهای که ادعای مسلمان بودن ندارند، ولی عملکردشان نشان میدهد از قوانین اسلام پیروی میکنند را بازگو میکند. حاجآقا ناصر تقویان که خود سالها درس دین خوانده، به کتاب مقدس قرآن اشراف کامل داشته، دستورات دینی را عمل نموده، سالها در صداوسیما برنامه اجرا کرده به ارشاد اینوآن پرداخته، اینک برایش سؤال پیش میآید که مسلمان کیست و مسلمانی چیست؟ او از این مسئله متحیر است که آئین شریف اسلام از هزار و چهارصد سال پیش راه خداپرستی، راه کردارهای نیک و راه رستگاری را به مسلمانان نشان داده، پیامبر اکرم و ائمه اطهار هم همۀ عمر خود را وقف ارشاد و راهنمایی مردمان زمان خود کردند و طی صدها سال بعدتر، هزاران عابد و عالم و روحانی تلاش کردند راه هدایت و ارشاد مسلمانان را با الهام از سیرۀ بزرگان دین در پیش گیرند و معنای واقعی اسلام و دستورات آن که جز رسیدن به نیک بختی و عاقبتبهخیری نتیجۀ دیگری در برندارد را به همگان نشان دهند، ولی امروز در قرن بیست و یکم و زمانی که پیشرفت علم و تکنولوژی و فنآوری به اوج خود رسیده و انسان توانسته است به سیارات سفرکرده، زیر اقیانوسها را شکافته، در علوم مرتبط با فیزیک و متافیزیک و ریاضی و نانو و کلیۀ علوم جهانی و عقلانی تبحر پیداکرده به نظر میرسد ما مسلمانان هنوز اندر خم یک کوچهایم. کسانی که ما آنها را بیدین و کافر و لامذهب و نامسلمان مینامیم، بعضاً آنچنان به رشد و پیشرفت و شکوفایی رسیدهاند که سالها طول میکشد جا پای زمان فعلی آنان بگذاریم.
با خواندن نامۀ حاج ناصر تقویان، این جملۀ شیخ جمالالدین اسدآبادی (1275-1217 ه.ش) زمانی که از غرب بازمیگردد به ذهن متبادر میگردد که:
«رفتم به غرب اسلام را دیدم، ولی مسلمان ندیدم. برگشتم به شرق، مسلمان دیدم، ولی اسلام ندیدم».
سؤالی که مطرح میشود این است که کجای کار ما ایراد دارد؟ آیا دین ما مانع رسیدن بهراحتی و آرامش است یا درایت و اندیشه و خرد و آگاهی ما مسلمانان جای ابهام دارد؟ زمانی که در یک بیمارستان دولتی شهر کپنهاک؛ پایتخت دانمارک، کارکنانش حقوق دولتی دریافت میکنند و بیشتر ازآنچه به آنها محول شده به وظیفۀ خود عمل میکنند تا جایی که حتی بیماری که از یک کشور خارجی گذرش به آنجا افتاده و طبق معتقداتش آنها را کافر میداند، با او همان رفتار را میکنند که با یک نفر دانمارکی میکنند یا پرستار غیرمسلمانی که در ازای تشکری که از او میشود با چهرهای گرفته، اظهار ناخشنودی میکند و اعتقاد دارد که تنها وظیفهاش را انجام داده و کار خاصی نکرده و یا زمانی که وزیر امور خارجۀ فنلاند؛ همسایۀ کشور دانمارک همین چندی پیش از تلفن محل کار به همسرش که در خارج از کشور بود، تماس میگیرد و بعداً با رو شدن مسئله به لحاظ سوءاستفاده از امکانات دولتی، مجبور به استعفا میشود یا دهها و صدها مورد دیگر. خوانندگان محترمی که به غرب سفرکردهاند از نزدیک شاهد رفتارها، رابطهها و اعمال غیرمسلمانان بوده و آنها را بهخوبی برانداز کردهاند. پرواضح است انجام چنین اعمالی توسط فرد فرد مردم، نتیجهای جز باریدن عشق و امید و شادی و نشاط و شکوفایی و زندگی از درودیوار شهر به دنبال ندارد. بیاییم به عمق کار برویم، تفاوتها را بررسی کنیم، به عملکردها نظری بیفکنیم و یکبار دیگر خود را ارزیابی کنیم که چرا اینهمه تفاوت؟ بازگردیم به کشورمان، به سرزمینمان، به مردمانمان، به تمدن چند هزارساله، به داشتن تاریخی کهن و دینی بهتر از دینهای دیگر، به پیدایش اسلام که 1400 سال از قدمت آن میگذرد، طی این هزاروچند صدسال همه نصایح، پند، حکمت، دستورات دینی و نماز و روزه و سینهزنی و رفتن به مکه و… را از زمان کودکی بهطور مرتب در گوشها زمزمه کردهاند، بر عشق داشتن، کار مثبت انجام دادن، آزار نرساندن، قانع بودن بهحق خود و… توصیه کردهاند، ولی هیچگاه اکثراً بهپای عملکرد آن شخص غیرمسلمان دانمارکی که دین ندارد، ولی عملکردش مسلمانی است، نمیرسیم.
زمانی که بعضاً به وظیفهمان آنطوری که باید عمل نمیکنیم و نماز و روزه را برای حفظ ظاهر بهجا میآوریم و فقط نامی از مسلمانی را یدک میکشیم، نباید انتظار بهشت را داشته باشیم. شک نکنیم راه بهشت از نیکی و نیکی کردن، از لبخند زدن و عشق و محبت و دوستی و راستی و درستی میگذرد، اگر هر یک از ما بهعنوان مسلمان، وظیفهای که بر عهدهمان گذاشتهشده عمل کنیم، دستورات دینی را ارج نهیم، پیامهای بزرگان دین و علم و معرفت را سرلوحۀ زندگی خود قرار دهیم، همهجا دورنمای بهشت برایمان هویدا است. مردمان دانمارک و فنلاند و سوئد و سوئیس و… با عملکردشان بهشت را همهروزه در زندگی خود حس میکنند. مطلبی که صائب تبریزی (1087- 1000 ه. ق) هم به آن اعتقاد دارد که هرکجا وقت خوش روی دهد، همانجا بهشت است.
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هرکجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
اگر ما شیفتگان راه آرامش که نام مسلمانی را هم یدک میکشیم، همچون مردمان کشور دانمارک که از کودکی فراگرفتهاند هیچگاه دروغ نگویند، حسادت نورزند، از عداوت و شهوت و ترس و عادات بد و دهها کردار زشت دوری جویند در عوض خلوص و محبت داشته باشند، بخشش کنند، وظایفی که به عهدهشان گذاشتهشده را به نحو احسن انجام دهند را سرلوحۀ کار خود قرار دهیم، میتوانیم ادعا کنیم مسلمانی واقعی هستیم که در چنین شرایطی خداوند هم هر چه بیشتر برکاتش را بر ما نازل میدارد و راه بهشت را نشانمان میدهد. شک نکنیم مردم کشور دانمارک، این پیام مولا علی (ع) را آویزۀ گوش خود کردهاند که میفرماید:
خَیرُ الناسِ مَن نَفَعَ النّاس؛
بهترین مردم کسی است که نفع رسانندۀ مردم باشد.
مسلماً آنان این گفتۀ سعدی را نیز در نظر دارند که میگوید:
نه هرگز شنیدیم در عمر خویش
که بد مرد را نیکی آید بهپیش
بدانیم و اعتقاد داشته باشیم آغوش بهشت در انتظار کسانی است که خدا از آنها راضی است. این بدان معنا نیست، آنهایی که مسلمان نیستند، نماز نمیخوانند، سینه نمیزنند، ولی کاری خداپسندانه انجام میدهند، جهنمیاند و آنهایی که تنها نام مسلمان و مسلمانی را یدک میکشند و هر کار ناپسند و ناشایست و خلاف دین و عرف و شرع انجام میدهند بهشتی.
شک نکنیم خداوندگار عالم برای رفتن به بهشت و جهنم شرط و شروطی گذاشته اولین شرط رفتن به بهشت، پایبندی به اعتقادات است و بلافاصله به دنبال آن انجام اعمال نیک و خداپسندانه، اگر مسلمانان فقط به این پیام مولا علی (ع) عمیقاً توجه کنند که میفرماید:
«آنچه را برای خود نمیپسندی برای دیگران هم مپسند»
نزد خدای متعال از قرب فراوان برخوردار بوده و ازجمله بهشتیان خواهند بود. عملی که در بیشتر غیرمسلمانان ساکن غرب شاهدش هستیم.
البته ذکر این نکته مهم است که در بین مسلمانان افراد نیکمنش، خوشکردار و خالص بهوفور یافت میشود و از طرفی همۀ غیرمسلمانان بیآزار و خوشرفتار و باوقار نیستند، بنابراین منظور کسانی هستند که به وظیفۀ خود عمل نمیکنند و به فرهنگ و تربیت و روشهای انسان بودن و وجدان کاری که از کودکی آموختهاند، اعتنایی ندارند و همین مسئله است که آنها را متمایز میکند.
اگر مسلمانان پیامهای انسانساز آئین مقدس شرع اسلام که همان عشق و محبت و دوست داشتن و بخشش و خدمت و اعتقاد و خلوص و شناخت خود واقعی است را در درونشان نهادینه کنند و اگر همانند متخصصی که 6 ماهه حامله است، ولی حاضر نیست بهواسطۀ حفظ آرامشش از وظیفهای که به عهدهاش گذاشتهشده، سرپیچی کند به وظیفهشان عمل نمایند، اگر چیزی که برای خودشان نمیخواهند برای دیگران هم نخواهند، اگر اذیت و آزاری به اینوآن نرسانند، اگر بیشتر از چیزی که حقشان هست، نخواهند، اگر برای حفظ منافع ضرر به اینوآن نزنند و اگر صدها اگر دیگر را که همه میدانند، عملی کنند، میتوانند مطمئن باشند که در مسیر بهشت درحرکتاند و راه صواب را طی میکنند، ولی اگر خدایی نکرده همچون رفتارهایی که بعضاً در اخبار این روزها میشنویم که برای زیادهخواهی و تجملگرایی و دنیاپرستی جمعی بیخبر حقوق آنچنان دریافت میکنند یا پزشک مسلمانی که زیرمیزی میگیرد و یا فلان مسئول نمازخوانی که در ازای اخذ رشوه، کاری برای کسی انجام میدهد یا کارمند بد اخمی که منت گذاشتن جزء خصلتش شده و یا هرکسی به فراخور موقعیتی که دارد، تنها نفع خود را در نظر میگیرد و دیگران را بهحساب نمیآورد، مسیر دوزخ را برای خودش انتخاب کرده، راهی که غیرمسلمانان خوش عمل آن را برای خود مسدود کردهاند.
در این بحث به اخبار دنیای اسلام و رابطۀ بین مسلمانان با یکدیگر و به جنگهایی که سالیان دراز است برای رفتن به بهشت بین گروههای مسلمان ادامه داشته و ظرف همین چند سال اخیر صدها هزار کودک و زن و مرد کشتهشدهاند، نداریم.
در پایان بیاییم به این نکته عمیقاً اندیشه کنیم که جایگاه مسلمان، بالاتر از هر شخص و دین و آئین و مسلک و مرام است و مسلمانان باید به پیامهای آسمانی و دستوراتی که دادهشده، عمل کنند تا این آئین آسمانی بهتر ازآنچه هماکنون جهانیان از آن شناخت دارند، شناسانده شود که اگر غیرازاین باشد، آن شعر خواجه حافظ که خود قرآن را از حفظ بوده، ولی از مسلمانی خود ناامید است در ذهن تداعی میشود.
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی