میلاد تکسیبی
در روزگاری زندگی میکنیم که به سبب گسترش شهرنشینی و ازدیاد جمعیت دچار هیاهویی خاموش نشدنی و تراکم اصوات انسانی و غیرانسانی در اطرافمان هستیم. صداهای گوناگون زندگیمان را در بر گرفتهاند و زمین را در همهمهای کرکننده فرو برده است.
از طرفی شاید بتوان گفت یکی از مهمترین و عملیترین مولفههای داشتن یک زندگی آرام، شاد و معنوی، کم سخن گفتن و زیستن در سکوت است. درواقع بسیاری از مشکلاتی که امروز گریبان بشر را گرفته ناشی از سخن گفتن بیش از اندازه و در زمان نامناسب است. چند بار تابحال برای هرکدام از ما پیش آمده که در مذاکرههای شغلی، زناشویی یا دوستانهای که در روند طبیعیشان را طی میکنند، ناگهان یک جملۀ بیموقع و نسنجیده همه چیز را خراب کرده باشد؟ چه میزان از اختلافات ما با انسانهای دیگر ناشی از سخن گفتن زیاد و نابجا در تعاملات اجتماعیمان است؟
تامل در موارد بالا شاید بیش از پیش به ما یادآور شود که سخن گفتن به حد ضرورت و به وقت ضرورت تا چه اندازه میتواند آثار روانشناختی مطلوبی بر ذهن و ضمیر ما انسانها داشته باشد. به عبارت دیگر کم سخن گفتن، انسان را به بصیرت، آگاهی و روشنبینی میرساند و گویی پردهای از پیش چشمان او بر میدارد و بر عکس، زیاد و در وقت نامناسب سخن گفتن، علاوه بر ایجاد مشکلات اجتماعی، دید آدمی را کدر و مخدوش میکند زیرا که سکوت، انسان را متمرکز و سخن گفتن، انسان را پراکنده میسازد.
بسیاری از بزرگان در طول تاریخ ادیان و مذاهب و همچنین فلسفه و روانشناسی به محاسن و آثار شگفتانگیز کم سخن گفتن پرداختهاند. در جایی از پیامبر اسلام (ص) که لااقل از نگاه ما مسلمانان سخنی جز هدایت و ارشاد نمیگفت نقل شده است: السُّکوتُ ذَهَبٌ و الکلامُ فِضّة (اگر کلا نقره باشد، سکوت طلاست) یا در جایی کنفسیوس، حکیم بزرگ و فرزانۀ چینی میگوید: «همۀ ظلمهایی که در جهان انسانی رخ داده است ظلمی است که به واسطۀ کلمات رفته است.»
“ادامه ی این مقاله را در شماره 113-114 مجله دانش یوگا بخوانید”