سوامی ساتیاناندا ساراسواتی Satyananda Saraswati
برگردان: لعیا نبیفر
بچه ها باید شیطان باشند. اگر آنها اجازة شیطنت نداشته باشند و سرکوب یا محدود شوند، بعدها حرفنشنو میشوند و والدینشان نمیتوانند جلویشان را بگیرند. کنترل کودکان در آپارتمانهای کوچک به خاطر کمیِ جا برای پدر و مادرها خیلی سخت است، اما اگر مکانی مثل آشرام در اختیار باشد، چطور؟ بچهها میتوانند پنج بار ازیکطرف آشرام بهطرف دیگر بدوند، بازی و شیطنت کنند، تمام انرژیشان را مصرف کنند و بعد خوب بخوابند. این نوع شیطنت، بال لیلا یا بازی کودک نام دارد.
کودکان انرژی اضافهدارند، بنابراین لازم است بدوند، بازی کنند و از بازی و مسابقههای بسیاری لذت ببرند. برای آنها خوب نیست که تنهایی فقط بنشینند و درس بخوانند، بلکه انرژیهایشان باید متعادل باشد. والدین عادت بدی دارند که به بچههایشان غر میزنند و میگویند «درس نمیخوانی. تکالیفت را انجام دادهای؟» و هیچوقت به بچهها نمیگویند «چرا نمیروی فوتبال بازی کنی؟» یا «امروز سینما فیلم خوبی گذاشته. این پول، بگیر و برو آن را ببین.» مردم فکر میکنند سطح هوشیاری بچههایشان مثل خودشان است.
سطح هوشیاری پدر و فرزند ششسالهاش کاملاً متفاوت است. وقتی آن بچه میگوید «میخواهم فیلم ببینم» فکر متفاوتی در ذهنش است در مقایسه با وقتیکه پدر 28 یا 30 سالهاش میخواهد فیلم ببیند. انگیزة بچهها پاک است و سطح آگاهی آنها بسیار بالاست. کودکان به خدا بسیار نزدیکاند. پاک بودن بچهها حقیقت دارد. این حالت معصومیت در قسمت اول راماچاریتا ماناس که دربارة کودکی راماست، توصیف میشود.
باید ترتیبی داده شود که بازی و ورزش، یکی از درسهای مدرسه باشد. ورزش را میتوان برای همة بچهها، غیر از آنهایی که مشکلات جسمی دارند، اجباری کرد. مسابقههای ورزشی، تئاتر و موسیقی لازم است در کنار فعالیتهای فکری باشد. چه فایده دارد که بچهتان بداند اکبر در سال 1615 و اورانگزِب در سال 1750 به دنیا آمدند؟ چه کسی میخواهد این پیشینه را بداند؟ زمانیکه بچهها وقت دارند و میخواهند مطالعه کنند، بگذارید بخوانند؛ اما درس خواندن را بهصورت بخشی از تحصیلاتشان به آنها تحمیل نکنید. لازم نیست با معلومات کتابیِ بیشازحد از بچهها کار اضافی بکشید.
کودکان با درس خواندن و مدرک مهم نمیشوند. آنها به خاطر کیفیت ذهن، تیزهوشی و پذیرششان شخص بزرگی میشوند. مهم بودن آنها به این بستگی دارد که چقدر میتوانند بگیرند، نگهدارند و بدهند. معنیاش این نیست که نباید درس بخوانند. هرکسی باید مدرک داشته باشد، چون امروزه نظامِ سراسر دنیا این است و ما باید به آن احترام بگذاریم؛ اما اگر همواره از بچهها بپرسیم «تکالیفت را انجام دادهای؟» آنها از این میترسند که در امتحانهایشان نمرة عالی نگیرند و نگران این میشوند که والدینشان چه میگویند، چون میدانند اگر قبول نشنوند، باید عواقب کارشان را بپذیرند.
بچهمدرسهایها همیشه از این میترسند که در امتحانهایشان رد شوند. چه اهمیتی دارد اگر قبول نشوند؟ والدین باید به بچههایشان بگویند «اشکالی ندارد، اگر قبول نشدی دوباره سعی میکنی.» اما والدین جرئت گفتن چنین چیزهایی را ندارند و بنابراین بچههایشان فکر میکنند «دانشآموزان دیگر برای نمرة الف میجنگند. اگر من فقط یک نمرة ب بگیرم، بابا چه میگوید؟» چنین فکری که در مغز بچهها فرورفته، کل شخصیتشان را خراب میکند. در عوض باید به کودک بگوییم که «اگر خواستی برو درس بخوان، اما خیلی خودت را برایش اذیت نکن.»
میدانیم بسیاری از دانشآموزانی که از درس خواندن در مدرسه عقب ماندند، پیش رفتند و به شغلهای عالی رسیدند. اسحاق نیوتن که قانون جاذبه را کشف کرد، شاگرد ضعیفی بود، اما برجستهترین دانشمند شد و امروزه قانون جاذبه اساس هر آزمایش علمی است. اگر بچهای دانشآموز کندذهنی است، به این معنی نیست که در تمام زندگیاش کندذهن میماند. زمانی که من مدرسه میرفتم، ریاضیاتم خیلی بد بود، اما حالا میتوانم هر محاسبهای را بدون ماشینحساب انجام دهم. باید بتوانید مشکلات زندگی اعم از شغلی، خانوادگی یا سازمانی را حل کنید. اگر نتوانید پس فایدة شاگرد ممتاز بودن چیست؟
تصور رایج این است که اگر کودکان بازی و تفریح کنند در درس و زندگی موفق نخواهند شد، درصورتیکه این درست نیست. آنها اگر وقت برای بازی و تفریح داشته باشند، موفق میشوند و اگر زیاد درس بخوانند، زندگیشان را خراب میکنند. بازی کردن انرژیهای عضلانی و عصبی بچهها را متعادل میکند و خون را در سراسر بدن چند برابر بیشتر به گردش درمیآورد. اگر بچهای تمامروز را جلوی تلویزیون بنشیند یا یکپایش را روی میز بگذارد و درس بخواند، گردش خونش مثل لولة فاضلابی که گرفته باشد، خیلی کند میشود و درس خواندنش لطمه میبیند.
توان بچهها برای درک مطالب جدید بهطور عادی آنقدر زیاد است که معلم فقط لازم است یکبار چیزی را به آنها درس بدهد. بچهها تنها یکبار به ترانة فیلمِ سینما گوش میدهند و میتوانند آن را به خاطر بسپارند، بااینحال برای یادگرفتن مطالب کتابهای مدرسه احتیاج به کمک معلم دارند. بچهها باید برای بازی کردن آزاد باشند. تأسف میخورم از اینکه میبینم این روزها چه به سر بچهها میآید.
معمولاً بین وضع ذهنی معلمها و بچهمدرسهایها فاصلة زیادی است. وقت تدریس باید متوجة این فاصله بود. برای درس دادن به دانشآموزان باید تا سطح آنها پایین آمد. معلم نباید همیشه بگوید «این کار را بکنید؛ آن کار را نکنید.» مدام از بچه ایراد نگیرید. معلم نه پلیس است، نه شکارچی؛ بلکه باید رفیق مهربانی باشد که وقتی کودک ده یا دوازده سالش است، بتواند معلمش بشود. تا هفتسالگی فکرش را هم نکنید که باید چیزی به کودکان بیاموزید. تحصیل باید از طریق سامسکاراهای مثبت باشد. باید گذاشت بچهها بهصورت طبیعی بزرگ شوند و پرورش بیابند، یعنی آواز بخوانند، بازی کنند، سروصدا کنند و شیطنت داشته باشند. این کارها هیچ عیبی ندارند.
نکتة مهمی که باید به خاطر داشت این است که به کودک نگویید چه چیزی اشتباه و درست یا خوب و بد است. چنین تمایزی، عقدة ذهن گناهکار است. این حس گناه را در فکر بچهها نیندازید. وقتی آنها بزرگ میشوند، تفاوت بین درست و اشتباه، خوب و بد را خواهند دانست. حتی پرندگان و حیوانات این را میدانند. والدین نباید به کودکانشان بگویند که زیاد مطالعه کنند، بسیار درس بخوانند یا سعی کنند عالی یا مهم باشند. بگذارید کودکان از تحصیلشان لذت ببرند. باید فکر کنند که معلمهای مدرسهشان خوب، بامحبت و صمیمیاند. اینگونه حس اتحاد در قلبشان ایجاد میشود.
سوامی ساتیاناندا در سال 1923 در آلمورا (اوتارانچال) به دنیا آمد. او که از کودکی جذب زندگی معنوی شده بود در سال 1947 در ریشیکش به دریافت درجة داشنامی سانیاسا از سوامی شیواناندا نائل شد. او با پی بردن به اینکه نیاز زمانه، برگردانی علمی از نظام کهن یوگاست، در سال 1956 انجمن بینالمللی یوگا و در سال 1963 مدرسة یوگای بیهار را تأسیس کرد. او در سال 1988 در اوج موفقیتهایش از همهچیز دست کشید و زندگی زاهدانه را برگزید. سوامی ساتیاناندا در سال 2009 در حضور مریدانش به ماهاسامادهی نائل شد که توفیقی است یوگیانه که در آن برای یکی شدن با آگاهی جهانی به میل خود از جسم دست میکشند.
برگرفته از:
Swami Niranjanananda Saraswati. 2009. Yoga Education for Children, Volume Two. Munger: Yoga Publication Trust.