نویسنده: جولی فریدبرگر (پریاشاکتی) برگردان: لعیا نبیفر
در شمارۀ 94 مجلۀ دانش یوگا اشاره کردیم؛ یوگا نیدرا ازجمله تمرینات یوگا است که با انجام آن میتوان از اثرات فراوانی که بر جسم و ذهن میگذارد، بهره برد. خانم جولی فریدبرگر؛ نویسندۀ این مطلب که خود مربی یوگا است، شرح ابتلایش به سرطان سینه را بازگو کرده و از نیروی شفادهندگی یوگانیدرا سخن به میان میآورد. در این شماره به دومین و آخرین بخش از تمرین شفابخشی یوگانیدرا برای کسانی که با سرطان زندگی |
گردش آگاهی
در گردش آگاهی، جسم و ذهن به وضعیت رهایی عمیقی برده میشود. زمانیکه ذهن، هدفدار صدای راهنما را سراسر بدن دنبال میکند، هیاهوی احساسات دردناک ساکت میشود و سنگینی ترس و نگرانی مدتی از میان میرود. این مختصر تماس آگاهی با هریک از قسمتهای بدن، پرانا یا انرژی را به آنها میرساند (آگاهی پراناست). در پایان این گردش، آگاهی در کل بدن گسترش مییابد، بهگونهای که گویی بدن سرشار از انرژی است.
گردش آگاهی، رها کردن را به ما میآموزد. همانطور که در گردش آگاهی، توجهمان سریع و به نرمی از قسمتی به قسمت دیگری از بدن میرود، بدون اینکه بماند و «تمرکز کند»، به سادهترین و واضحترین روش میآموزیم که «نچسبیم». درس «رها کردن» که در این گردش آموخته میشود، برای هر چیزی در زندگی کاربرد دارد؛ احساسها، حسها، تجربهها، دستاوردها، داراییها، ناکامیها و آدمها. درنهایت برای خود زندگی نیز به کار میآید. رها کردن، درسی است که باید همة ما یاد بگیریم و ممکن است مهمترین درس یوگانیدرا باشد، همانطور که مسلماً مهمترین درس زندگی است.
کسی که دچار سرطان است، چیزهای زیادی برای رها کردن دارد. همة آنها دشوارند و بیشترشان به توهمهایمان مربوط میشوند. همة ما توهمهایی داریم و اگر همیشه سالم بودهایم، احتمالاً دو توهم ریشهدار در سر داریم.
توهم جاودانگیمان. تا آن زمان که با بیماری دگرگونکنندهای روبهرو شویم با همین توهم زندگی میکنیم. تا پیش از آن شاید فکر میکردیم زمانمان نامحدود است. به نظر نمیرسد سن و سالمان مهم باشد، وقتیکه ناگهان از خواب غفلت بیدار میشویم. برای بیشتر افراد فروپاشیدن این توهم، ضربة روحی است، اما میتواند موهبت باشد. برای من قبول فناپذیریام در سن پنجاهوهشتسالگی، رهاییبخش بود و مرا به زمان حال کشاند. چنین پذیرشی عمیقاً به این حقیقت آگاهم کرد که زمانم محدود است و مصمم شدم از این وقت هرقدر زیاد یا کم تا میتوانم خوب استفاده کنم. شدت احساسی آن دوره در سال بعدش کمکم فروکش کرد و مدتها پیش از میان رفت، اما تعهدش باقی است، همچنان که آگاهی از محدود بودن زمان بهجامانده است.
توهم اینکه جسممان از آسیبهایی که به بدن دیگران میرسد، معاف است. ازلحاظی این نیز بخشی از توهم جاودانگی است، اما حس گزش خاص خودش را دارد، بهویژه برای کسانی که یوگا انجام و یا درس میدهند. شاید فکر کنید «چطور ممکن است برای من پیش بیاید؟ سالها یوگا انجام میدهم، پس چطور ممکن است بدنم اینقدر ناگهانی ناامیدم کند؟» دیگران همین سؤال را از ما میپرسند و تعجبشان باعث میشود، تمایل به سرزنش و شک به خودمان تشدید شود و ممکن است خود را سرزنش کنیم، احساس گناه داشته باشیم و اعتمادمان را به بدن و خودمان از دست بدهیم.
اما واقعیت این است که هر بدنی حتی بدن یوگیها و معلمهای یوگا تحلیل میرود و بیمار میشود. استادان معنوی بزرگ نیز معاف نبودهاند؛ باگاوان شری رامانا ماهاریشی2 از سرطان مرد و شری راماکریشنا3 نیز ازجمله کسانی بود که همینطور از دنیا رفت. درنهایت واقعیت این است که ما همه مجبور خواهیم شد، خودِ زندگی را رها کنیم و حالا پی بردن به این واقعیت کمک میکند، برایش آماده شویم. گردش آگاهی در یوگانیدرا تمرین رها کردن به ما میدهد و آرامآرام ما را از توهمهایمان آزاد میکند و شاید سفرمان بهسوی مرگ را آسان کند.
گردش آگاهی و بهطورکلی یوگانیدرا نیز ممکن است کمک کند فرد رابطة بههمخورده با بدنش را از سر بگیرد. مثلاً خانمی که سینهاش را ازدستداده است، شاید فکر کند ناقص و از شکلافتاده شده است. ممکن است فکر کند، بدنش با دچار شدن به سرطان به او بیوفایی کرده است یا اینکه با شیمیدرمانی یا پرتودرمانی برای همیشه آسیب میبیند. رابطة دوباره با بدن که در یوگانیدرا حس میشود، پرورشدهنده، دلگرمکننده و رهاییبخش است و راهی بهسوی پذیرش، بهسوی بهبود و بازگشت به یکپارچگی میگشاید.
جفتهای متضاد
در جفتهای متضاد نیز مانند گردش آگاهی، سریع، بدون طول دادن و بدون چسبیدن به حسهای راحتیبخش یا ناراحتکننده یا احساسهای آزارنده یا خوشایند میگذریم، اما پیش از گذر از هر حس یا احساسی آن را رها میکنیم. این بخش تمرین، درس «رها کردن» را تقویت میکند و به ما میآموزد گرفتار چیزهای «دوستداشتنی» یا «دوستنداشتنی» نشویم. وقتی با جفتهای متضاد کار میکنیم، میآموزیم که بله میتوانیم رها کنیم.
کار با جفتهای متضاد خلاقیتمان را برمیانگیزد. به ما میآموزد حس و احساس را ایجاد کنیم، بپرورانیم، بچشیم و رهایشان کنیم. متضادها به ما میآموزند که حس و احساس گذرا هستند، میآیند و میروند و نمیمانند؛ بنابراین این بخش تمرین کمک میکند، سامسکاراها یا برداشتهایمان از تجربههای گذشته را رها کنیم.
متضادها به ما وایراگیا یا وارستگی میآموزند، همان خصلتی که به ما اجازه میدهد کمی فاصله بگیریم، به حس و احساس نچسبیم و درگیرشان نشویم، بلکه بگذاریم بیایند و بروند. میآموزیم که به آنچه درونمان رخ میدهد، نگاه کنیم، بدون اینکه از آن بترسیم. میآموزیم که گرما و سرما صرفاً گرما و سرما هستند، نه اینکه «خوب» و «بد» باشند. تنها همان چیزیاند که هستند. ناراحتی و خوشی فقط ناراحتی و خوشیاند، میآموزیم بدون قضاوتشان، بدون پس زدن ناراحتی یا در آغوش کشیدن خوشی، آنها را تجربه کنیم. در ایجاد، پروراندن، حس کردن و رها کردن حسها و احساسها میآموزیم که حس و احساس زودگذرند، میآیند و میروند و نمیمانند. میآموزیم که «هر چیزی همانی است که هست».
برای کسانی که با بیماری وخیم و درمانهایی تهاجمی سروکار دارند که عموماً از خود بیماری حالشان را بدتر میکند، این یادگیری بهطور خارقالعادهای مفید است. همانطور که با متضادها کار میکنیم، سرانجام به این درک میرسیم که هرقدر وحشت پیرامون این تشخیص زیاد باشد، هرقدر اضطراب دربارة آینده عمیق باشد، هرقدر بیماری، رنجآور باشد و هرقدر درمان، ناخوشایند یا آزارنده باشد، این حسها و احساسها تا ابد ادامه ندارند و پایان خواهند یافت.
تجسم
انواع مختلف تجسم در یوگانیدرا یعنی تصاویر سریع، طرحهای داستانی، چاکراها و شفا، ترسها و ناامنیها را به سطح میآورند تا بتوانند شناخته، پذیرفته و رها شوند. انواع تجسم با استفاده از تخیلمان برای خلق و پروردن تصاویر و داستانها میان ما و خلاقیتمان رابطه ایجاد میکنند. اجرای تجسم در یوگانیدرا به ما کمک میکند، وقتی آماده و حساسیم و خیالمان میتواند آزادانه بگردد، چیزهای آزارندة مربوط به گذشته را به خاطر بیاوریم و رها کنیم. تجسم کردن به سامسکاراهایمان یا همان نقشهای حاصل از شیار زدن تجربههای گذشته بر خودآگاهمان، دسترسی مییابد و آزادشان میکند. این کار موجب رهایی از بعضی علتهای روانشناختی، احساسی و کارمیک بیماری میشود و ما را پذیرای تجربههای تازه میکند.
از کسانی که دچار سرطان شدهاند، بعید نیست که کندوکاو و زیرورو کنند تا ببینند چه کردهاند که باعث سرطانشان شده است یا چهکاری را برای جلوگیری از آن نکردهاند. اگر از مفهوم کارما، باخبر، اما از درک واقعی آن بیبهره باشند، ممکن است به این نتیجه برسند که «کارمای خودم است» و از خود بپرسند، چه کردهاند که سزاوار چنین کارمای «بدی» شدهاند. ممکن است دوستان خیرخواهی که اندکی دانش سادهانگارانة مربوط به عصر واگشت4 دارند، درمانگران تکمیلیای که برای کمک پیش میآیند و رفیقهای یوگا که بسیار در اشتباهاند، شما را به این کار ترغیب کنند. بهاحتمالزیاد همة اینها اثر کاملاً منفی بر روند بهبود دارند.
کارما مسلماً عاملی در ایجاد سرطان است، اما مشغول کردن ذهن به خطاهای گذشته، چه از نوع ارتکابی و چه قصوری، فایدة چندانی ندارد، زیرا نمیتوانیم در سطح خودآگاه کاری کنیم که کارمای آشکارشده و مربوط به گذشتهمان را تغییر دهیم؛ اما رهایی سامسکارا در یوگانیدرا در سطح خودآگاه رخ نمیدهد، بنابراین مشکلات بیشتری ایجاد نمیکند و موجب نگرانیمان نمیشود. یوگانیدرا فقط سامسکاراها و انرژی گیرافتاده در آنها را رها میکند. برخلاف گناهسازی، خودسرزنشگری و تعمق که انرژی هدر میدهند و جلوی روند بهبود را میگیرند، یوگانیدرا انرژی آزاد میکند و به کمک روند بهبود میآید.
بیداری ساکشی، ایجاد وارستگی
ادامه مقاله را می توانید در مجله 96 مطالعه نمایید