پنج‌شنبه , مارس 28 2024

بر رود کنار

 

نویسنده: هرمان هسه

گردآوری و نقد: شهلا قاسمیان دستجردی

 

سیذارتا برهمن زادۀ جوانی است که به اتفاق دوست صمیمی خود گوویندا برای جستجوی حقیقت، یافتن معنا و هدف زندگی خانۀ پدر را ترک مي كند و به مرتاضان جنگل می پیوندد. در جنگل به فن ریاضت و تفکر به شیوۀ مرتاضان می پردازد  و سخت می کوشد تا نفس را که مانع نیل به حقیقت است از بین ببرد، ولی هرچه بیشتر در این مرحله پیش می رود، در می یابد که به همان اندازۀ اول از حقیقت دور است و ریاضت راه وصول به مطلوب نیست.

در این هنگام زمزمه هایی دربارۀ ” گوتاما” که او را بودای رخشان لقب داده اند، می شنود، که به آخرین مرحلۀ کمال انسانی دست یافته، راه حقیقت را پیدا نموده و به سعادت و صلح جاودان رسیده است و اینکه موعظه می کند و راه رستگاری را به جهانیان می نمایاند. اکنون مردم بسیاری گرد وی آمده اند و از تعالیمش بهره مند می گردند. سیذارتا و گوویندا مشتاقانه برای دیدار گوتاما، گروه مرتاضان را ترک می گویند. سیذارتا به محض دیدن گوتاما در میان جمعیتی انبوه، او را مي شناسد و از دیگران بسیار متمایز می یابد. از مشاهدۀ ظاهر و رفتار، طرز نگاه، تبسم، شکوه و جلال او به شگفتي در  می آید. روز بعد به موعظۀ آن یگانۀ رخشان گوش فرا می دهد و می بیند كه گوتاما از درد و رنج سخن می گوید، او جهان را سراسر رنج  می خواند ، اما راه رهایی از رنج را نیز می داند. وی راه نجات را با طرق هشت گانه برای حضار شرح می دهد. گوویندای جوان چنان از این تعالیم به وجد می آید که بلافاصله راه زندگی خود را انتخاب می کند و در مسیر حقیقت گامبرمي دارد. ولی سیذارتا، با این سخنان قانع و با او هم عقیده نمی شود ونزد گوتاما مي رود و می گوید: “دانش چیزی نیست که از کسی به دیگری منتقل شود و رستگاری نیز با تعالیم به دست نمی آید. من می خواهم آنچه را تو یافته ایی، خود بیابم.” گوتاما نیز با دعای خیر او را بدرقه می کند.

از آن پس سیذارتا در طلب خود  مي رود و دیگر در صدد نفی نفس بر نمی آید. او به شهر می رود و تصمیم می گیرد معنای زندگی را از خود زندگی بگیرد. با زنی زیبا و همچنین با بازرگانی دوست و همکار می شود. خود را در کار و لذات دنیوی غرق می کند و تبدیل به تاجری ثروتمند و فربه و پرخاشجو  مي گردد. ولی ناگاه یک روز در می يابد که به میانسالی رسیده و از آنچه در طلبش بوده بسی دور شده است. این دوران نیز با حس نفرت و انزجار از خود پایان می يابد.

سیذارتا از شهر و زندگی اشرافیش و از خود فرار می کند. به جنگلی می گریزد و بر کنار رودی قصد خودکشی می کند ولی در سکوت جنگل و در صدای رود، نوای ام  را می شنود. به یاد اذ کاری می افتد که وقتی برهمن جوانی بود  بر زبان مي آورد، بدون اینکه معنایش را بداند. ولی حالا در کنار رود، صدای ام را به وضوح می-شنید. ام، نام خداوند و نخستین صدای خلقت در همه جا جریان داشت. در آن حال به خواب می رود. صبح روز بعد با قایق رانی آشنا می شود که استادی فرزانه بود، بدون آنکه خود بداند.. مرد قایق ران سال های زیادی در کلبۀ جنگلی کنار رود زندگی می کرد و مسافران را از یک طرف رود به طرف دیگر می برد. او در این فاصله درس های بسیاری از طبیعت آموخته بود. سیذارتا از قایق ران می خواهد که به عنوان دستیار برای او کار کند. روزی زن زیبایی که در شهر، دوست سیذارتا بود به همراه پسرش از جنگل می گذشتند که ماری زن را نیش می زند. زن می میرد و پسرک پیش سیذارتا و مرد قایق ران می ماند. سیذارتا متوجه حسی می شود که تا به حال آن را تجربه نکرده  بود؛ عشق و دلبستگی. سیذارتا چنان دلبستۀ فرزندش  شده  بود که حاضر به انجام دادن هر کاری برای او می شود. اما پسر، که در ناز و نعمت بزرگ شده بود، کلبۀ جنگلی و دو پیرمرد قایق ران را خسته کننده و ملال آور مي پندارد و بنای ناسازگاری و بدخلقی می گذارد. سرانجاماو از کلبه مي-گريزد و به شهر برمی گردد. سیذارتا در پی او مي رود و مدتی به جستجویش می پردازد. ولی ناامید به پیش قایق ران باز می گردد. سیذارتا درس بزرگ دیگری از زندگی می گیرد و آن رها کردن دلبستگی ها است.

 

برگرفته از کتاب: سیذارتا   Hermann Hesse

 

 

 

ادامه مقاله را می توانید در مجله 104 مطالعه نمایید.

 

 

 

درباره ایران یوگا

پیشنهاد ما به شما

به چه نکاتی قبل ازرفتن به کلاس یوگا باید توجه کرد

١-ازبکاربردن عطروادکلن خودداری فرمایید ٢-تمرینات رابابدن پاکیزه ولباس پاکیزه وراحت که مانع ارحرکت مفاصل وعضلات …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *